شاهدخت زيباي منشاهدخت زيباي من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات دخترک من

مادر خوب، مادر بد!

سخته آلا! مادری کردن سخته! الکی نیست که مهمترین کار دنیاست!  هر روز در کشمکش با خودمم! درست و غلط بودن! لازم و غیر لازم بودن! بودن هام گاهی اون کیفیت لازم رو نداره آلا! و من ناراحتم آلا!  هر لحظه که نیستم با تو ناراحتم!  دعا کن دخترم! دعا کن برای مادرت که باشد! با تمام وجود باشد! خوب ببیند و بشنود!  من نیازمند دعا هستم تا قدم هایم را در لحظه محکم بردارد و یادم باشد که هستم! 
27 اسفند 1392

اولین نشانه های زندگی اجتماعی!

هفته پیش رفته بودیم پارک قیطریه. من و تو و صبا! مشغول بازی بودید و من کنارتون بودم. وارد تونلی شدی که دختر بچه دیگه ای اون سرش بود و داشت سمت تو میومد. نزدیک که شد، بی مقدمه گفتی: سلام. چطوری؟ من آلائم! :) دخترک چند ثانیه ای نگاهت کرد و اسمش رو گفت. خیلی دوست داشتم این دیالوگ کوتاه بینتون رو.  داری بزرگ میشی دخترکم. عزیز دلم. بابا جونی که می خوابه میری کنارش و آروم نازش می کنی و میگی: بابای قشنگم، بابای عسلم بلند شو  دختر عاطفی و مهربونم خیلی خیلی دوسِت داریم. همه تلاشم برای زندگی بهتر توست شاهدخت زیبا ...
26 شهريور 1392

شیرین زبان من

الان که اینها را برایت می نویسم روی کاناپه نشستم. تو پشت سرم یک دستم را گرفتی و روی لبه کاناپه از یک طرف به طرف دیگر می روی!  دیشب با بابا رفتی خرید. اومدی تو ماشین و گفتی: سیزمنی خریدیم! منظور همون سیب زمینی بود البته  عشق منی که وقتی می خوای بگی خطرناکه میگی خطرکانکه!!  امروز ازم پسته خواستی. بهت گفتم: Wanaa eat Pistachio?  گفتی: Yes, I  want Istachio! :) گفتم: آلا  P ... P ... Pistachio! و تو گفتی:  P ... P ... Istachio    شیرین زبانِ کوچک و فهیم منی دخترم.    همزمان نوشت: بهت گفتم آلا بگو سیب زمینی. گفتی سیزمنی و پشت سرش گفتی من نمی تونم!! و من ماندم و شرمندگی از تو...
25 شهريور 1392

بیست و یازده!

مشغول کارم بودم و فقط صداتو میشنیدم که داری چیزی می شماری. از بیست گذشته بودی و داشتی به سی میرسیدی: بیست و هشت، بیست و نه، بیست و ده، بیست و یازده ، . . . ، بیست و نوزده! دوس داشتم این مدل شمارشتو :) چون شمارش بالای بیست برای سنت زوده به هیچ عنوان نخواستم که اشتباه شیرینتو درست کنم.  خیلی خوب میشماری. تا 4 چیز رو با چشم هم میشماری و نیاز نیست که دونه دونه انگشت بذاری. اما بیشتر از این رو با انگشت باز خیلی خوب میشماری فرشته کوچکم. باید ریاضی مارشمالو رو جدی تر پیش ببریم.  امضای یه عدد مامان تنبل 
25 شهريور 1392

قوه تخیل دخترکم

امروز دو اتفاق جالب افتاد که تخیل زیبا و قوی تو رو بهم نشون میداد    1- داشتی برگه کارت رو انجام میدادی. یه مسیر پیچ خورده بود که باید از پایین به بالا می کشیدی. یه دفعه برگشتی گفتی:  Mommy this is stomach تو فیلم The Bloodmobile یه قسمت معده و روده رو نشون میده و روده های پیچ در پیچ که شبیه به همین تصویر برگه بود.   2- دستمال مرطوب برداشته بودی. یه کم بهشون ور رفتی و گفتی:  Cloud is Raining!  انگار که این دستمال ها ابر هستند و ازشون بارون میاد   شاهدخت زیبای من دوستت دارم. هر چه باشی، هر چه کنی من تا بی نهایت دوستت خواهم داشت
1 مرداد 1392

سفر به برسه

دختركم آمده ايم شمال، روستاي برسه. اينجا سرد است و هر چند ساعت يكبار ابرهاي سفيد محدوده ديدمان را كه در حالت عادي تا كوه هاي پوشيده از جنگل اطرافمان است، به ٢-٣ متر محدود مي كند. رفتيم پياده روي و با هم گل جمع كرديم. مي گفتي I want a flower collection! تمام مسير پياده روي مان و بعد در خانه گل ها را دستت گرفته بودي و بعد من لاي كتاب چند تايي را خشك كردم تا برايت آلبومي درست كنم. شيرينم، تلاشم اين است كه تجربه هاي قشنگي داشته باشي و خاطرات به ياد ماندني. با ماماني هر جا كه مي خواهي ميروي و به هر جاندار و گياهي كه فكر كني دست ميزني. پرنسس زيبا دوستت دارم.
20 تير 1392

این کوچک سبز من

زیبای من!  از کدام لحظه شاد زندگیم بنویسم که از وقتی تو آمدی همه اش با شادی حضورت همراه بوده!  از کدام شیرین زبانی؟ کدام شیرین کاری؟ کدام حالتت بنویسم که چیزی جا نماند؟ دارم عقب می مانم از تو شاهدخت کوچکم. قبلآ ثانیه و دقیقه ای عقب تر بودم و الان به ساعت می کشد!  تو که در حال کشف این دنیایی و مدام به هر گوشه سرک می کشی تا چیزکی پیدا کنی. تو که در میان شکسته انگلیسی صحبت کردنت مرا تا اوج لذت میبری. و مریم که هر بار تو را با لذت می چلاند و میبوسد می گوید:  you're exploring language!  For example,  you say: mommy I'm soccering!  or last night we looked at your book and I pointed to a boy who...
20 تير 1392

اولین نشانه های خواندن

دیروز از خوب بیدار شدی و کتاب  The Tooth Book از  Dr. Seuss رو برداشتی و شروع کردی به ترتیب صدای این کلمات رو گفتن! من ازت نخواستم اما از وقتی کلاست با میس مریم شروع شده انقدر تو زبان پیشرفت داشتی که خودم تعجب می کنم. شیرین زبان منی :) فیلمت رو به میس مریم ایمیل کردم که ببینه و در مورد اقدامات آتی با هم صحبت کنیم :) دقیقآ دو روز پیش با بابا تو مسیر خونه مامانی سوری بودیم که من به میس مریم زنگ زدم و در مورد چیزی با هم صحبت می کردیم. تو اصرار فراوان که من با میس مریم صحبت کنم. گوشی رو بهت دادم و تو در مدت چند دقیقه عین این جملات رو بهش گفتی:  Hi Miss Maryam ... look at my stegosarus ... I'm going to grandpa ... I'm going...
11 تير 1392

سلامی به تو فرشته کوچکم

دخترکم، اینجا فقط برای توست. من و تو!  دل نوشته های من، روزشمار شیرین کاری های تو، همه فقط برای این جاست که من قلم به دستی تنبلم!  دوستت دارم و اینکه میدانی دوست داشتنم را برایم شیرین ترین هدیه دنیاست.  قول می دهم اینجا را منظم بنویسم. پیش از آنکه از یادم برود چه گفتی چه کردی . . . عزیزم، نفسم هر چه هستم، هر چه می کنم همه از برکت وجود توست.  تو چراغ راهم شدی. امیدوارم خدا همیشه راهت را فروزان کند. 
10 تير 1392
1